سیره معنوی آیت الله سید علی قاضی
نابغه معنویت
آیت الله سید محمد حسینی همدانی می فرماید: « مرحوم حاج میرزا علی آقای قاضی طباطبائی علاوه بر اینکه بسیار مرد جلیل، نورانی و زاهدی بود، از نظر مقام علمی هم بسیار برجسته بود یک وقت در میان صحبت، ایشان می فرمودند که :من هفت دوره درس خارج کتاب طهارت را دیده ام!!»ایشان در درسهای اساتیدی مثل: مرحوم آیت الله سید محمد کاظم یزدی و آیت الله سید محمد اصفهانی و آقایان دیگر شرکت داشته اند. در عین حال که ایشان، بحر مواجی از علم، اخلاق و عرفان بودند، بسیار کم حرف می زدند و در سلام سبقت می جستند. از جمله خصوصیات آن مرحوم این بود که کمتر در مجامع حاضر می شدند و شاید مدتها کسی ایشان را نمی دید. شبها که مشغول تهجد بودند، روز هم یا مطالعه می فرمودند یا فکر می کردند.غالب ایام، ساعت دو بعد از ظهر که مردم از گرمای سوزان نجف به سردابها پناه می بردند، ایشان وضو می گرفتند و تشریف می بردند حرم، برای زیارت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام. در آن گرمای سوزان که هیچ کس طاقت نداشت بیرون از سرداب باشد، ایشان حرم تشریف می بردند. این وقت را انتخاب کرده بود تا کسی متوجه ایشان نشود. به این جهت بود که کسی ایشان را نه در حرم می دید و نه در جای دیگر. به نظر من ایشان در حالات معنوی و معرفت، مردی نابغه بود! »
منش عرفانی
روش عرفانی او بر تزهد منفی و دنیا گریزی نیست. او جامعیتی می طلبد که آدمی هم در جمع زندگی کند و هم خلوت خوش خویش را داشته باشد. و هنر این است که انسان بتواند همه چیز را با هم جمع کند و دیندار باشد.
سید محمد حسن قاضی نقل می کند:روش آقای قاضی برخلاف استاد استادشان، ملا حسینقلی همدانی بود. ایشان انسانی بسیار بزرگ و وارسته و عارفی بی بدیل بودند، و روششان بر ترک دنیا و دل کندن از آن بود، ولی آقای قاضی اینطور نبودند و می فرمودند: « دنیایتان را داشته باشید، همسر، فرزندان و تنعمات مادی خدادادی را داشته باشید و در همین زندگی طبیعی و عادی، سیر و حرکت به سمت خدا و معنویت هم باشد. »و از این رو ظاهر ایشان بسیار مرتب و تمیز بود. موها و دست هایشان را حنا می زدند و به تمیزی کفش خیلی اهمیت می دادند و عطر و بوی خوش استعمال می کردند و می فرمودند:« این بدن استر ماست و باید به آن رسیدگی کرد. »
فقر و اوج توکل
خانه اش ساده و محقر است. کلاس ها همان جا برگزار می شود!« کف منزل خالی از هر فرشی است و تنها یک گلیم نایلونی خوشرنگ در آن انداخته شده که آن را هم عموی ایشان برای آقای قاضی فرستاده است و چون می دانسته که او از مناعت طبعی که دارد هدیه قبول نمی کند گفته است شما اگر حق الناس را قبول دارید من این را وقف بیرونی شما کردم!» شب ها به خاطر نبودن لامپ، خانواده در تاریکی به سر می بردند و گاهی آن قدر روزگار به سختی می گذرد که آقای قاضی هنگامی که یکی از شاگردانش سید حسن الهی به تبریز می رود به او می گوید: « رفتی، فلان کتاب مرا بگیر از فلان جا و بفروش و پولش را برای من بیاور!»
تنگی معیشت و فقر در بعضی از مقاطع زندگی، آنچنان آقای قاضی و خانواده اش را تحت الشعاع قرار می دهد که بعضی از کتاب هایشان را می فروشند تا از پول آن امرار معاش کنند ولی هرگز راضی نمی شود از وجوهات شرعیه استفاده کند. در حالی که هزار و یک توجیه برای استفاده داشتند. و این ها همه شرایط زندگی است که این مرد روحانی دارد و با این همه شاگردانش وقتی می خواهند وی را توصیف کنند می گویند: « از لحاظ توکل احدی را مانند قاضی ندیدیم. آن چنان مانند کوه استوار بود که ابداً مسائل مختلف اجتماعی و زندگی خم به ابروی ایشان نمی آورد! آری او کوه است.»مرحوم قاضی از نقطه نظر عمل آیتی عجیب بود. اهل نجف و بالأخص اهل علم از او داستانهایی دارند. در نهایت تهیدستی زندگی می نمود با عائله سنگین و چنان غرق توکل و تسلیم و تفویض و توحید بود که این عائله به قدر ذره ای او را از مسیر خارج نمی کرد.
شاگردش علامه طباطبائی می گوید: « زمانی که از شدت فقر در مضیقه بودم رفتم تا از ایشان پولی قرض کنم تا بعد، از ایران برایم پول بفرستند، اما وقتی آن جا رسیدم، دیدم یکی از پسرانش هم آمده و از او برای قابله پول می خواهد و او جیب های خالی اش را نشان می دهد و می گوید ندارم و با این همه احوال، او یک ذره از آن توکل و تسلیم و تفویض و توحید خودش خارج نمی شد. و چیزی نمی توانست او را از مسیر منحرف کند. این حال آرامش و طمأنینه ایشان برای ما شگفت انگیز بود! »
صبر و توکل
جناب حاج احمد انصاری ـ فرزند آیت الله میرزا جواد آقا انصاری رحمه الله ـ نقل می کردند که جناب آیت الله سید عباس قوچانی(ره) برای اینجانب نقل کرد که : مرحوم علی آقا قاضی معمولاً در حال تردد بین نجف و کوفه بودند و من مطمئن بودم که ایشان پولی در بساط ندارد و برایم همیشه جای سؤال بود که مخارج این رفت و آمد بین نجف و کوفه چگونه تأمین می شود تا اینکه یک روز که ایشان عزم کوفه را داشتند از خانه خارج شدند و من مخفیانه پشت سر ایشان راه افتادم ... عادت ایشان این بود که هنگام حرکت در بیرون، عبایش را به سر می انداختند و اصلاً هم به پشت سر نگاه نمی کردند.علی آقا قاضی از میان بازار عبور کرد تا به ترمینال رسید و مستقیم رفت که سوار ماشین شود، ناگهان دیدم درست هنگامی که مرحوم قاضی پایش را روی پله ماشین گذاشت، سیّدی به سرعت آمد و مقداری پول به ایشان داد. علی آقا قاضی نگاهی به پشت سرش کرد و لبخندی زد و به من فهماند که اگر انسان صبر کند و توکل نماید، خداوند اینگونه می رساند.
معنویت و شرایط متفاوت افراد
آیت الله سعادت پرور می فرمود: استاد ما علامه طباطبائی (قدس سره) به نقل از استادش مرحوم آقای قاضی، فرمود: « مرحوم آقا شیخ محمد بهاری همدانی از اعاظم تلامذه آخوند همدانی به شغل زرگری اشتغال داشت و وضع مالی و معیشتی اش بهتر و روبراه بود و از این رهگذر حال معنوی و سلوکش نیز خوب بود، ولی من ( قاضی ) وقتی وضع معیشتی ام بد و خراب باشد، از لحاظ روحی و معنوی حالم بهتر است! »
کریم النفس
با این همه فقر، ایشان بسیار کریم النفس است. آیت الله نجابت می گوید: « پول اگر دستش برسد مثل کبوتر بال دار می رود. حمام که می رود به جای دو یا چهار فلس، 150 فلس به حمامی می بخشد که 100 فلس آن خرج دو خانواده می شود. » خانه اش را که می خرند زیر آن طلا پیدا می کنند و وقتی برایش می آورند می گوید:« بروید برای خودتان! چون من خانه را فروخته ام. »فقیر هم که در خانه می آید سهم غذای خودش را می دهد و از سهم غذای دیگران هم نمی خورد و می گوید: « من سهم خودم را دادم رفت. »
در نهایت فقر و سختی و عسرت زندگی می کند ولی به خود اجازه نمی دهد که از وجوهات شرعیه استفاده کند و هنگامی که شخصی از سهمی که دست او بوده برای آقای قاضی می آورد و می گوید از سهم خود من بردارید قبول نمی کند و می گوید این ها را برای آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی ببرید. می گوید: « وجوهات به آن کسی می رسد که بتواند رد مظالم استفاده کند. یعنی در نهایت فقر و سختی. » در نهایت فقر و سختی، نان خشک در آب می زند و می خورد و آن قدر مناعت طبع دارد که به دیگرانی که می خواهند برایش خانه بزرگ بخرند اجازه این کار را نمی دهد و به راستی همین کف نفس هاست که از او «قاضی» می سازد. و او باید توحید را با فقر تجربه کند. خودش ایشان می فرمایند: « برزخ من در دنیا فقر است و دیگر در برزخ مشکلی ندارم. »
علت فقر
مرحوم قاضی(ره) می گوید: « این فقر من از همان شوخی است که روزی در بازار با آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی کردم و به او گفتم آینده مرجعیت تامّ از آن شماست. در آن موقع ما را فراموش مکن و هنوز که هنوز است دارم کتک همان حرف را می خورم. »
آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی نیز با وجود این که سخاوتش زبانزد است می گوید: « هر وقت می آیم به ایشان چیزی بدهم یادم می رود! » و بالاخره شاگردش به ایشان می گوید آقا شما و این عائله سنگین... و جواب می شنود: « وقتی چیزی ندارم احساس نیاز بیشتری به خدا می کنم و التفاتم به خدا بیشتر است و خدا هم به من توجه بیشتری دارد. » این فقر، این نیستی، این احتیاج و نیاز مداوم برای او توحید به ارمغان می آورد و از او شخصیت متواضعی می سازد که تا آخر سخنش همین است: « من هیچی ندارم » و به عبارت دیگر یعنی من هر چه دارم از اوست. به علامه هم با آن وضعیت فقر و خانه اجاره ای می گوید: « تو با این همه تجمل به جایی نمی رسی. » او معنای این کلام سیدالشهدا (علیه السلام) را خوب درک می کند که: « إلهی أنا الفقیر فی غنای فکیف لا أکون فقیراً فی فقری! ای خدای من! در وقت غنا و ثروت فقیرم و به تو محتاجم چه برسد به هنگام فقر و بینوایی. »
خداوند کفایت می کند!
آیت الله نجابت شیرازی فرمودند: « مرحوم آیت الله شیخ علی محمد بروجردی از تلامذه آقای قاضی، فرمود که یک وقت بنده در نجف اشرف در منزل نشسته بودم، حال عجیبی رخ داد، طوری شد که کأنه یک نفر مانع نشستن من می شد و هر چه به اطراف نظر می کنم هیچ چیز و هیچ کس را نمی بینم، خلاصه دیدم اصلاً توان نشستن ندارم، اهل منزل هم از حال من متعجب شدند، من هیچ نگفتم، خلاصه دیدم اصلاً نمی توانم در منزل بنشینم، یک کیسه پول داشتم برداشته به زودی از منزل بیرون آوردم و مثل اینکه کسی مرا از پشت حرکت دهد در یک مسیری ناخواسته به راه افتادم، مسافتی که رفتم به مرحوم آقای قاضی رسیدم که کنار کوچه ایستاده اند، فوری به طرف ایشان رفته و ایشان هم لطف فرمودند، بعد آقای قاضی فرمودند: « بنده می خواستم مقداری میوه و خوراک تهیه کنم اما دیدم پول ندارم همین جا ایستادم که خدا فرجی فرماید. »فوراً مقداری پول در آورده و به ایشان تقدیم کردم، آقای قاضی هم به اندازه حاجت برداشته و بقیه را به من مسترد داشت و سپس خداحافظی کرده و جدا شدیم. مرحوم آقای شیخ علی محمد بروجردی فرمود: من تا همان زمان که پول را به آقای قاضی بدهم، همان حالت عجیب اضطراب را داشتم، اما به محض اینکه پول را به ایشان دادم حالم برگشت و در عوض، حال شعف و انبساط روحی زیادی به من دست داد.»
مقامات معنوی
از آیت الله نجابت (ره) نقل شده است که: « ایشان در سال های آخر عمرشان طا لب تجرّد از صورت بودند و این معنی هم نصیب ایشان شد و نه تنها نصیبشان که ملکه و مقامشان هم شد، یعنی آن چه به حسب طاقت بشری می توان به آن رسید، خداوند عزیز ایشان را در آن مرتبه قرار داد. »
ایشان در مورد معنی تجرد فرموده اند:« اگر خود خدا متصدی شناسایی انسان شد، شخص از عالم صورت عبور می کند؛ یعنی الان می داند و یقین دارد که خدا هست، لیکن در اثر صور؛ اما وقتی خداوند خودش را شناساند، آن وقت به آن ساحت قدس ربوبی می رسد؛ آن جایی که فوق مکان و زمان است، و برای او واضح می شود که خلق کردن خدا سر سوزنی بر دارایی خدا افزوده نکرده و سر سوزن از خدا چیزی نکاسته، آن جایی که اصلاً خلقی وجود ندارد « کان الله و لم یکن معه شیء و الان کما کان » هر چه هست از آن ساحت ربوبی است، دیگران صورتند، اشراقند، فیضند، می فهمد که صور، سراب است! می فهمد که شخص هر چقدر محترم است به واسطه اضافه اش به پروردگار است، یعنی الان پروردگار همه را راهبر و همه را معطی است و غایت الامر مردم مال خودشان می پندارند، بنده، به جایی می رسد که خداوند را در عین این که در اسماء و صفات می بیند، دیگر خود اسماء و صفات را نمی بیند و قهراً خلقی در بین نمی بیند، خدا را می بیند والسلام. رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند یعنی اگر خداوند متصدی آدم شد برای شناختنش، اصلاً دیگر جهت خلقی نزد او قیمتی ندارد، و جز خدا همه را سراب می بیند و می بیند هنگامی که ساحت قدس ربوبی بود و هیچ موجودی نبود دیدنش نه از باب توهّم و تخیل بلکه به شهود حق است؛ یعنی حق، حق را می بیند. » « بک عرفتک و انت دللتنی علیک و دعوتنی الیک و لولا انت لم ادر ما انت :من ترا به تو شناختم و تو مرا بر وجود خود دلالت فرمودی و بسوی خود خواندی و اگر تو نبودی من نمی دانستم تو چیستی؟ مفاتیح الجنان، دعای ابوحمزه ثمالی »
سید احمد فهری می گوید: « روزی آقای قاضی کسالت داشتند. به عیادتشان رفتم، از وضع بیماری ایشان ناراحت شدم. ایشان فرمود: من از خدای متعال خواسته ام که تجرد را در من ملکه فرماید و سپس مرا از این دنیا ببرد و این دعای من مستجاب شده و به حسب عادت اقلاً دو سال طول می کشد تا این ملکه در من حاصل شود و همان طور هم شد و تقریباً بعد از دو سال به جوار رحمت الهی شتافت. » او صاحب مقام طیّ الارض بود، هر چند خود نمی خواست دیگران از این قضیه خبردار شوند. اما اینجا قضای الهی با کتمان او سازگار نشد و به اصطلاح لو رفت و از همین جا عده ای که دنبال گمشده خود بودند، اطرافش را گرفتند و گوی سعادت ربودند.
نماز اول وقت و مقامات عالیه
آیت الله مصباح فرمودند: « مرحوم علامه [طباطبائی] و [ آیت الله العظمی] آقای بهجت از مرحوم آقای قاضی ـ رحمة الله علیه ـ نقل می کردند که ایشان می فرمودند: اگر کسی نماز واجبش را اول وقت بخواند و به مقامات عالیه نرسد، مرا لعن کند! ( و یا فرمودند: به صورت من تف بیاندازد! ) اول وقت، سرّ عظیمی است، ( حافظوا علی الصلواة ) خود یک نکته ای است غیر از ( أقیموا الصلاة )! اینکه انسان اهتمام داشته باشد و مقید باشد که نماز را اول وقت بخواند، فی حد نفسه آثار زیادی دارد ولو حضور قلب هم نباشد.
مکاشفات پی در پی
در اوایل راه، کثرت مکاشفات ایشان آن قدر زیاد است که خود می فرماید: « نمی توانم آنها را با هم جمع کنم. » استاد شیخ محمد تقی تحریری در این مورد می گوید: مرحوم آقای قاضی چندی از دوران جوانی خود را در نزد استاد والدش، حاج امامقلی نخجوانی به سر برد و استفاده نمود و در حدود چهل سالگی در نجف اشرف با استاد اصلی اش مرحوم حاج سید احمد کربلائی طهرانی معروف به «واحد العین» آشنا شده و تحت تربیت ایشان قرار می گیرد و طولی نمی کشد که استادش وفات می نماید و از آن موقع به بعد، درها به روی ایشان باز شده و خود راه را تا آخر ادامه می دهد و به حدی حالات معنوی ایشان در آن دوران زیاد بود که می فرمود: « در اثر کثرت حالات و مکاشفات که پی در پی وارد می شوند، نمی توانم آنها را جمع کنم! » ولی هر چه در این بحر بیشتر غرقه می شود سکوتش بیشتر و حیرتش افزون تر می گردد و دیگر از آنچه می بیند و می شنود و می چشد دم بر نمی آورد. آن گونه که از نزدیک ترین شاگردانشان نقل است که آقای قاضی هرگز از عوالمشان برای ما نمی گفتند و گاهی هم که می خواستند مطلبی را نقل کنند می فرمودند:« در خواب دیدم ...». او ساعت ها به تفکر و تدبر در قبرستان وادی السلام بسر می برد و می فرمود: « من با ارواح مردگان مأنوس ترم تا زندگان ». و اینچنین در حلقه ارواح مؤمنین در گردش بود و حقایق و معارفی را از آن ها اخذ می کرد.از آیت الله بهجت در مورد ایشان می پرسند ایشان گریه می کند و می گوید: « چه کنم که قلمی آن قدر قدرتمند نیست که بتواند هر چه را در مورد قاضی بوده بنویسد، آقای قاضی کرامات و مقامات بالایی داشتند
و این جریان را بسیاری از آنان نقل می کنند که: یک شب آمدیم صحن، دیدیم که آقای قاضی به نماز جماعت مشغولند و از سرشان نوری بالا می رود که تمام صحن را روشن کرده است. ما خوشحال شدیم که ایشان بالاخره قبول کردند که نماز جماعت اقامه کنند بعد از نماز خدمتشان رفتیم و گفتیم آقا الحمدلله، آقا خندیدند و هیچی نگفتند و بعدها با رفقا آمدیم منزل آقای قاضی، دیدیم که ایشان در همان منزلشان بوده اند و مشغول اقامه نماز.»
یخ و حرارت عشق
آیت الله نجابت در مورد عطش ایشان می فرماید:« حرارت عشق قلبش را می سوزاند و اوست و قالبی یخ همیشه در کنارش، زمستان و تابستان فرق نمی کند، پولی هم در بساط ندارد که بخواهد هندوانه بخرد و بخورد، اما یخ ارزان قیمت است. »
مبارزه با تکبّر
بزرگترین مشکل انسان در راه تهذیب، تکبّر و خودخواهی است. لذا عرفا در مبارزه با این معضل بزرگ از روشهای مختلف استفاده می کردند. سید علی آقا قاضی وقتی سبزیجات می خرید، می پیچید گوشه عبایش و با همان حالت در کوچه و بازار حرکت می کرد و از اصالة القیافه درست کردن دوری می جست و این چنین متواضعانه زندگی می نمود و برای همین نیز به مقامات عالیه دست یافته بود.
تجلیّ نفس
مرحوم قاضی فرموده اند: « روزی از اطاق بیرون آمده در دالان خانه دیدم که خودم در کناری ساکت و صامت ایستاده ام با دقت تمامتری به صورت خود نگاه کردم، دیدم در صورت، خالی دارم. چون به اطاق آمدم و در آئینه نظر انداختم دیدم که در صورت من خالی بوده و من تاکنون آن را ندیده بودم. »
مستجاب الدعوه
آیت الله سید عباس کاشانی نقل می کنند:بله، یکی از علمای آن زمان بود که در فقه و اصول، دویست و پنجاه تا سیصد نفر پای درسش می نشستند. خانم این آقا مریض شدند و روز به روز حالشان بدتر می شد، تا این که یک روز صبح حالش از هر روز بدتر شد و از هوش رفت و دیدند که امروز و فردا است که خانم از دنیا برود و آن اقا سراسیمه می آید پیش آقای قاضی. من این جریان را خودم بودم.تا نشست، آقا فرمودند: خانم چطور است؟ گریه کرد و گفت آقا داره از دستم می ره. اگر امروز ایشان بمیرند فردا هم من می میرم. این ها سی و هفت سال با هم بودند و بچه هم نداشتند و خیلی انیس هم بودند. آقای قاضی یکی از مختصاتش این بود که در صورت کسی نگاه نمی کردند. و همینطور که سرشان پایین بود تند تند دعا می خواندند و چشمشان هم بسته بود. من این ها را به چشم خودم دیدم. بعد دستشان را بلند کردند و چشمشان را پاک کردند و سپس گفتند: شما بفرمائید منزل، خداوند ایشان را به شما برگرداند. او هم به آقای قاضی خیلی اعتقاد داشت و می دانست هر چه بگوید حق است. می رود به خانه شان و بعد می بیند خانمش که او را صبح به سمت قبله کرده بودند و هیچ حرفی نمی زد، حالا خوب و سر حال است. و خانم به آقا می گوید: از شما ممنونم که پیش آقای قاضی رفتید: آن آقا احوال مرا پرسید شما گفتید آقا دعا کن و ایشان هم دعا کردند. من همان موقع از دنیا رفته بودم چند دقیقه ای بود که قالب تهی کرده بودم. من را بردند تا آسمان چهارم رسیدم و آن جا صدایی شنیدم که فلانی با احترام در خواست تمدید حیات ایشان را کرده اند و همان موقع مرا برگرداندند. این حکایت به خوبی گویای مقام و منزلت آقای قاضی در پیشگاه خداوند متعال می باشد.
هر لحظه را به گونه ای زندگی کن که گویی واپسین لحظه است،و کسی چه میداند؟شاید آخرین لحظه باشد......